انسان شناسي افلاطوني
در انسانشناسي افلاطون، بنابه نظريه مُثل، اصل انسانيت در بطن و متن طبيعت وجود تمام عيار و تجسم تام ندارد؛ بدين معنا كه در عين حال كه حضور دارد ولي مفارق هم هست. منشأ انسانيت مثل است، نه افراد دم دستي. در اين حالت نوعي فاصله و غيبت ميان افراد انساني و انسانيت ملاحظه مي شود. افراد انساني از انسانيت بهرهمند هستند و گويي تنها سايه انسانيت بر سر آنها است. انسان افلاطوني واقعيتي مركب است از تن و روان. روان انساني پيش از بدن موجود است و در مثل از نوعي حيات برخوردار است. نفس انساني به عنوان واقعيتي متمايز از بدن و مجرد و به عنوان مهمترين عنصر وجود آدمي از سه بخش تشكيل ميشود كه عبارت اند از عقل، اراده و اميال يا شهوات. پيوند روان و تن نزد افلاطون مانند رابطه مرغ و قفس يا ناخدا و كشتي يا راننده و گاري(يا ماشين) است. نظريه فطرت(innatism) اين فيلسوف نيزاز اين قرار است که انسان ازيک سلسله دانايي هاي ومعلومات(تصوري وتصديقي) فطري و غيراکتسابي که منطوي در نفس او هستند، برخوردار است. نفس پس از مرگ- حداقل جزء عقلاني آن- باقي است.16